دانشگاه مرگ پارت ۱۸

نفس میزنه آرومه ..ولی خطر ناکه جیغ نمیزنم و دست میبرم به پشتم،کیفم رو برمیدارم دستم میخوره به یه میله ی اهنی برش میدارم و همون طور که با چشم های عجیب غربیش بهم زل زده میکوبونم تو صورتش، جیغ میکشه
ازفرصت استفده میکنم و فرار میکنم
پله پشت پله پله پشت پله
میرم پایین و از ترس جونم هر چند ثانیه به عقب نگاه میکنم میرسم به طبقه ی سوم قدم هنوز هیولا رو حس میکنم
کجا قایم شم ؟
کجا خودم رو زنده نگه دارم ؟
آسانسور غذا بر !
توی یه لحظه چشمم بهش می‌خوره، به سرعت برق میرم توش و جلوی دهنم رو میگیرم تا صدای نفس زدنم بیرون نره
صدای گام هاش از بیرون میاد به سمت طبقه ی بالا میره
در کوچک رو وا میکنم و میام بیرون ، شک دارم پس با احتیاط میام بیرون
وقتی پاهام روی زمین قرار میگیره دور و بر رو نگاه میکنم
از درست بودن تصمیمم مطمئن نیستم ولی میرم سمت طبقه ی اول ،آخرین طبقه ی ممکنه که میگرده و برای پیدا کردنم به فکرش میرسه ،از پله ها میرم پایین و وقتی کربن دی اکسید توی ریه ام رو بیرون میدم که رسیدم به طبقه ی اول ...
وسط تمان خرابی های دانشگاه دیوار هایی که در عرض دو روز شکل اصلیشون رو از دست دادن چراغ های راهرو که واقعا عملکرد خوبی ندارن و بدون افتاب تابان صبح چیزی نمیبینی و تمام گل و گیاه ها چپ شده ،شیشه های شکسته هیچوقت تصورم نمیکردم آنقدر وحشیانه بهم بریزه
کیفم رو روی دوشم سفت میکنم و به صبح فکر میکنم
لحظه ای که اورتکا بدون سر وصدا وارد اتاق شده بود و در صورتی که میتونست توی خواب منو بکشه منو نگاه میکرد ...دلیلش چیه؟
چرا ؟
چرا؟
چرا؟من همیشه دنبال دلیل هایی که هیچوقت پیدا نشده بودم
من همیشه توی سرنوشت سردرگردون بودم و تنهایی با چرا هام زندگی کردم
افکارم مانند نخی پاره میشه ،اسمم رو صدا میزنن:《مین سو !》
گرمای تو صداش رو حس میکنم میتونم بدون اینکه برگردم موهای حالت دار هم رنگ شبش رو تصور کنم برمیگردم سمت صدا بالای پله هایی که از غذا خوری رد میشن میاد پایین
این کار رو با سرعت انجام میده پاهاش جوری پله هارو طی میکنن که انگار قراره فرار کنم،در حالی که میخوام تنش رو لمس کنم
سمتم میدوئه و منو به اغوش خودش دعوت میکنه
جونگکوک اینجاست، حس میکنم آرامشم رو دوباره پیدا کردم،اونم اینجاست، و منو سفت در آغوش گرفته ،قرار نیست ولم کنه ،خنجری توی دستش نیست که از پشت فرو کنه،خودشه .
آرامش رو بدون هیچ خواسته ای در اختیارم گذاشته دستم هام رو روی عضلات پشتش حرکت میدم و سرم رو داخل گردنش میبرم
کوک:《..خدارو شکر...حالت خوبه ...ممنون》
ازم جدا میشه و صورتم رو با دستاش قاب میکنه
صورتم رو با چشم های تیله ایش بررسی میکنه احتمالا صورتم خیلی بهم ریخته اس و بعضی جاهاش سیاه شده
چشم هاش میره پایین و میرسه به ترقوه ام ...دیروز بین جنگ و جدال ها ترقوه ام خورد به شیشه خورده ها زخم شد...شیشه خورده هارو به زور ازش کشیدم بیرون...زخم کنار جای سیگار قدیمی بود
دست کشید روی زخم ،اخم هاش به شدت بهم گره خورده بود ،واقعا بامزه میشه وقتی اخم میکنه
کوک:《مگه من نگفتم سالم بمون ...؟پس این چیه؟》
دیدگاه ها (۰)

دانشگاه مرگ پارت ۱۹

سلام علیکم من زنده اممم

دانشگاه مرگ پارت ۱۷

دست می هو رو میگیره و استاد هم جلوشون حرکت میکنهگیتارم رو تو...

چرا حرف منو باور نمیکنی

پارت ۴+ من نمیتونمـ چرا نمیتونی تو که تنها زندگی می‌کنی+من د...

سعی کردم مغز خودم رو درگیر سوالی که روی مغزم حک شده دور باشم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط